تا زمانی که کاغذ، دوات و قلم چون یاورانی باوفا و بیغش در کنارم هستند و میتوانم بنویسم من اینجا یک زندانی نیستم. از طرفی چه در صدد انکار برآیم و چه قبول داشته باشم حقیقت آن است که من یک زندانیام، در حبس روزگار میگذرانم و تنها سلاحی که در دست دارم شکیبایی است. باید به شکیب باشم تا ابرهای تیرهی دوران سیاه حبس از آسمان زندگیام زدوده شوند. بارالها، تو را میخوانم! چقدر حکمت و تقدیرت شگفتآور و حیرتانگیز است!!؟ از چه روی آنکه خودت خلق کردی و مظاهر صنعت را در آن به اکمال رساندی، با حکمت واسعت به او تعالی بخشیدی، با دست خویش پروراندی و روحت را در او دمیدی به خودش وانهادی، خوارش داشتی و در دیار آکنده از هراس و هور رهایش ساختی؟!... چرا؟؟؟
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .