« ... نوشتن یک کتاب، مثل بچه به دنیا آوردن است، چیزی است که از وجود شما زاده میشود. در آرزوی بچهدار شدن، که بعضی اوقات میتواند زنی را به مرز جنون برساند، نیازی مبرم به فراتر رفتن از زندگی وجود دارد؛ نیاز به داشتن بچهای از خود و از مردی که دوست میداریم. ولی در نوشتن یک کتاب تنها هستیم، تنهای تنها. سرنوشت کتاب هم با سرنوشت یک کودک متفاوت است. من در زمان جنگ نوزادی را از دست دادم، دکتر به علت نبودن بنزین نتوانست خودش را به من برساند. خاطرهی وحشتناکی است. حتی به دنیا آمدن فرزند بعدیام هم نتوانست خاطرهی آن درد و رنجی را که ماهها به درازا کشید، از بین ببرد. چنین بلایی بر سر یکی از کتابهایم هم آمد، بر سر امیلی ال. به محض انتشار، بعضی از منتقدین به شدت به آن حمله کردند، آن را کشتند! امیلی ال بیشک یکی از کتابهایی است که من آن را در نهایت هیجان و اضطراب نوشتهام، و در شوقی که مرا میترسانید، از این که موفق میشدم آن چیزها را دربارهی امیلیال بنویسم. در آن دوران، خیلی بد میخوابیدم، تقریبا غذا نمیخوردم. فقط یکی از دوستان هر روز به من سر میزد و دستنوشتها را میگرفت و روز بعد تایپ شده تحویلم میداد. در آن تابستان، گویی من و آندوست، و کتابی که در حال شکل گرفتن بود، در این دنیا تنها بودیم.» از توضیحات پشت جلد کتاب
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .