در این رمان، با آمیزهای از خشونت خانگی، هنر، تجربههای دردبار تن روبهرو هستیم. راوی به هیچ روی ذهنیت هیچیک از شخصیتها را قبول نمیکند. اما نمیتوان ادعا کرد که راوی با نگاهی عینی صحنه را توصیف میکند. آدمهای رمانهای کاتب نامتعارفاند. آنهم نه تکتکشان. چنین نیست که به طور منفرد، برای هرکدام از آنها هیچ بدیلی وجود نداشته باشد. مثلا در همین رمان تازه کاتب، هم لمپنها بدیل بیرونی دارند و هم اهالی محترم هنر یا جماعت روشنفکر. کار ویژه کاتب که او را از بازنمایی روابط بیرونی معاف میدارد، چینشهای تازه از صحنههای زندگی است. آدمها در وضعیتهایی قرار میگیرند که جز در بافت رمان مواجهه آنها با هم امکانپذیر نیست. «چشمهایم آبی بود» از جنبه دیگری هم درخور تامل است. در سالهای اخیر توجه به لمپنها و تقلید از زبان آنها بسیار رواج یافته است. در بدو امر هم توانایی نویسنده در بازنمایی ذهن و زبان این بخش از جامعه مورد تحسین و شگفتی مخاطبان واقع میشود. ولی با این رویکرد و زبانورزی اتفاق خاصی در روایت رخ نمیدهد. به عبارت دیگر، ادبیات هیچ کارکردی ندارد. در اینکه وجه غالب نویسندگان ما ظرف دو دهه اخیر ادبیات را نه هنر، بلکه رسانه در نظر گرفتهاند، بیش از اینها جای بحث است.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .