این رمان بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده است. داستان زندگی دختری زیبا و جسور از خانوادهای اشرافی و نزدیک به دربار که بر اثر حادثهای فلج میشود. آشنایی او با افسری اخراجی و ماجرای دلدادگی آن دو سرآغاز اتفاقاتی عجیب و سهمناک است که به پایانی تلخ و غمانگیز میانجامد. عشقی رمانتیک یا رمانتیسم سیاسی درمیآمیزد و به شورشی مسلحانه علیه حکومت منجر میشود. اقدام برای برپایی آرمانشهر در عمل به ضد خودش تبدیل میشود و نه تنها عدالت و آزادی به ارمغان نمیآورد بلکه عدهای بیگناه را قربان میکند. آیزایا برلین قرن بیستم را قرن آرمانگرایی نامید. اما نگفت این آرمانگرایی اغلب با توهمات رمانتیسمی درآمیخته بود. متاسفانه ماشین تاریخ دنده عقب ندارد و آرزوی بازگشت به گذشته و احیای دورانی سپری شده آرزویی محال است. کاملیا و پرویز نه تنها خود قربانی رمانتیسمی کور شدند، بلکه آتشی افروختند که دامن برخی از تزدیکات دربار پهلوی را نیز گرفت.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .