"صبح هنگام زنبور زرد از كندو خارج شد و به میان گلها رفت. كمی بعد او به یك بركه رسید و یك گل نیلوفر آبی دید و بر روی آن نشست. زنبور میخواست از شهد نیلوفر استفاده كند، اما نیلوفر به او گفت كه قبل از این كار باید چیزی را كه او دوست دارد بیابد. زنبور كه نمیدانست نیلوفر آبی به چه چیزی علاقمند است از عنكبوت و سپس كرم شبتاب پرسید، اما به نتیجهای نرسید. تا این كه سرانجام با راهنمایی شاپرك توانست خواست نیلوفر را برآورده كند. این داستان در قالب شعر به چاپ رسیده است."
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .