برشی از متن: «با این اندیشهی غمافزا و درد جسمانی وحشتزا میبایست در بستر دراز بکشد و اغلب اوقات قسمت اعظم شب را بیدار بماند. صبح بایستی دوباره برخاست، لباس پوشید، به دادگاه رفت، حرف زد، کاغذ نوشت و چناچه نمیخواست به دادگاه برود ناگزیر بود بیست و چهار ساعت شبانهروز را با کسانی که هر ساعت مصاحبت و همدمی با آنان رنج و شکنجهی عظیمی بود، در خانه بهسر برد. میبایست در کنار پرتگاه مرگ و نابودی تنها زندگی کرد، حتی یک نفر نبود که دشواری وضعش را دریابد و بر حالتش رقت آورد. _آری، دایم شیفتهی سخنان خود میشوم، تفکرات بسیار کردهام، اینک بسیاری از چیزها را با نظر تازهای مشاهده میکنم و دلم میخواهد تمام این مطالب را بگویم. خوب، به زندگی در شهر روی آوردیم. انسان در شهر میتواند صد سال زندگی کند و متوجه نشود که مدتها پیش مرده و پوسیده است. هرگز فرصت پرداختن به نفس خود را ندارد، پیوسته مشغول است. کارها، مناسبات اجتماعی، بهداشت، هنر، سلامت اطفال و تعلیم و تربیت آنها... گاهی باید به این یا آن اقدام پرداخت، به دیدن فلان یا بهمان رفت، زمانی باید فلان تئاتر را تماشا کرد و به فلان کنسرت گوش داد. آخر در شهر در هر لحظه یک و گاهی دو تا سه هنرمند برجسته وجود دارد که به هیچوجه نباید از دیدن و شنیدن هنر آنان غفلت کرد.»
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .