این کتاب شامل دو داستان ارزشمند و متن کوتاه «برادرْ هیتلر» از توماس مان، نویسندهی بزرگ آلمانیست . . در قسمتی از این کتاب چنین میخوانیم : نشسته است و آهنگ میزند: ریزاندام و ناچیز در پیش دستگاه حجیم و سیاه پیانو، تنها و برگزیده در جایگاه بلند صحنه، بر فراز تودهی مهآلود انسانها، که در این یکپارچگی محو خود، جان و روانی گیج و گنگ بیش نیستند، حالی که حق اوست با روح بیتا و برگزیدهی خود آنها را خیره کند... گاه ثانیههای فراموشی و تنهایی او را با خود میبرند. در این حال چشمان روشن و موشیاش با حاشیهی اندودهای که دارند، به پهلو میچرخند، به جماعت پشت میکنند و بر دیوار صحنه، از دل نقش و نگارهای این دیوار میگذرند، به هوای آنکه در دور دستهایی پرشور و شادی، در دنیایی سرشار از شوق گنگ زندگی، گم شوند. اما بعد گوشهی چشمها لرز برمیدارد، از نو رو به تالار بر میگردد و پسرک دوباره در پیش روی جماعت نشسته است.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .